سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم رب الشهداء و الصدیقین
اولش فکر می کردم دارند بازی در میارن یا شایدم می خوان ریا نشه یا...!!!
اعصابمو به هم ریخته بودند. بهشون گفتم: شما مسخره کردید منو؟ چیه؟ می ترسید ریا بشه یا به قولی روحیتون خیلی بسیجیه؟ مخلصید؟ فکر می کنید اگه نگید خیلی با حالید؟
دیگه زده بود به سرم، اطلاعات لازم داشتم، پیش هر ننه قمری هم که می رفتم یه جورایی از سرش بازم می کرد یا پاس میداد به بغلی( بغلی بگیر!)
اون لحضه ای که آمپرم چسبید هیچ وقت از یادم نمیره ، البته بگم، واقعا پشیمون شدم، تو عمرم اینقدر کنف نشده بودم، ولی بین خودمون باشه می ارزید به... آره!
برگشتم گفتم: شما خائنید!!! ( چشماشون چهار تا شده بود). گفتم: شما دارید به این مردم به این آب و به این خاک خیانت می کنید، شما به خون رفقای شهیدتون خیانت می کنید، چرا واقعیاتو نمی گید!؟ چرا پنهان کاری می کنید!؟ (بسته بودمشون به رگبار) به خیال خودم الان خجالت می کشند و شاید یه کم در باره عملیات
x  با من صحبت کنن. تو همین فکر و خیالا بودم که یه هویی مهدی نظیفی سرم داد زد: هوی عمو ، چی داری برای خودت اراجیف می بافی، چه خیانتی، چه عملیاتی ، اون عملیات ایزایی بود. یواش یواش داشت قاطی می کرد که حاج میثم دستشو گرفت آرومش کرد. فیوزم پرید! کپ کرده بودم، نه از داد آقا مهدی، نـــــــه! از این که تو روز روشن عملیات به اون بزرگی رو مالید زمین رفت تعجب کردم! حاجی صادقی معاون خدا بیامرز شهید کریمی پاشد اومد دست منو گرفت برد کنار خودش نشوند. چشم به آقا مهدی حاج میثم بود که داشتن با هم پچ پچ می کردن، احتمالا حاج میثم داشته می گفته : چرا قاطی کردی و اون که طفلی بیش نیست و از این جور داستانا که خودتون بهتر می دونید.
هنوز چشمم به اونا بود که حاج صادقی دستی به زانوی من کوبید و گفت: مومن تو که مارو شوستی وپهن کردی،‌ چی می خوای بدونی؟
گفتم: حاجی چرا وقتی ما میپرسیم شما جواب نمیدید؟! چرا وقتی هم که می گید بعضی چیزا، نه! خیلی چیزا رو مخفی می کنید؟! این چه رسمیه بین شما از مسائل سیاسی اون زمان از دلایل بعضی شکستها از خیانتها و از خیلی اطلاعات کلیدی حرفی نمی زنید؟! داشتم همین جوری برای خودم می بافتم که حاجی صادقی گفت: ببین عزیز من، این آدمایی که الان اینجا نشستن همشون اون روزها می خواستن حرف بزنن، می خواستن بگن حقایقو، اما جامعه اون زمان قبول نمی کرد، قبول که نه اصلا باور نمی کرد. تازه از جنگ برگشته بودیم، می خواستیم تعریف کنیم بگیم چی شد و چی نشد اما مردم دیگه کششو نداشتن، خسته شده بودن، از جنگ، از نبود امنیت، از نبود رفاه اجتماعی. نه که نتونن، نمی خواستن گوش کنن، دیگه نه!!!
می دونی وقتی شروع می کردیم به تعریف، مجلسو ترک می کردن یا با تمسخر می گفتن از بس توپ و خمپاره خورده کنارش بیچاره موجی شده، مغزش تکون خورده، اصلا باور نمی کردن حقایقو. خوب ما هم ظرفیتی داشتیم. واقعا سخت بود. اتفاقاتی تو جنگ افتاد که باید گفته می شد، اما محدودیت بود، به هر کسی نمی شد گفت. وقتی هم که نا پرهیزی می کردیم تو جمعی که نباید، می گفتیم، کسی باور نمی کرد. می خندیدن!!! اصلا کسی باورش نمی شد که، ما وقتی از خیانت بعضی خواص صحبت می کردیم، وقتی از خیانت فلان فرمانده و فلان رئیس و فلان نخست وزیر می گفتیم با تعجب می گفتن:( چی میگی؟!! یارو انقلابیه، زندانی کشیده، با ساواک درگیر بوده، کلی به جنگ خدمت کرده، امام در موردش این حرف رو زده و ...)
چی باید می گفتیم! خوب راستم می گفتن. امام همه اون حرفا رو گفته بود، اما این رو هم گفته بود که« ملاک و میزان حال افراد است ». خوب ما هم می خواستیم حال افراد رو فاش کنیم، اما ...!!؟ اقا مرصاد خود شما اگه بودی چی کار می کردی ؟ چه جوری جواب می دادی؟!
دیدم ای دل غافل که تنها به قاضی رفتم. این بنده خدا راست میگه! اصلا همشون حق دارن که نگن.
حاجی ادامه داد که: ببین اگه بخوای از شرایط سخت جنگ بدونی برات میگم.
گفتم بگید، گوش میدم حاجی.
پرسید: تو از جنگ چی می دونی؟ می دونی خط مقدم کجای جبهه ها بوده؟! می دونی شرایط خط و حتی جلو تر از خط چی بوده؟! اصلا شاید فکرکردی که هر چی تو این فیلما نشون میدن راسته؟! نه!‌، به جان خودم که نه. عراقی های بعثی مثل سگ بودن، مگه به این راحتی ها عقب نشینی می کردن، چه تو تک و چه تو پاتک. تو این فیلما عراقی هارو یه مشت آدم بزدل و ترسو نشون میدن، نه این جوری بود. تو عملیات والفجر پنج یه سرهنگ عراقی رو تو سنگر بتنی در حالی که پشت تیر بار دوشکا بود اسیر کردیم، باور کن تا بالای زانو هاش پوکه پر شده بود. می دونی یعنی چی ؟! اینقدر مقاومت کرده بود!!! شما اصلا می دونی 48 ساعت زیر خمپاره 120 بودن یعنی چی؟! ترس از مرگ رو میشناسی؟! می فهمی با فرود اومدن هر خمپاره دندان هامون ناخود آگاه به روی هم فشرده می شد! بیشتر بچه ها به خاطر این که دندان هاشون ترک نخوره، یا آستین هاشونو به دندان می کشیدن یا چفیه هاشون رو. تو از جنگ چی می خوای بدونی؟!


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :15
بازدید دیروز :7
کل بازدید : 234307
کل یاداشته ها : 95


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ