سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم رب الشهداءوالصدیقین

با عرض سلام

اقا من چند وقت پیش یک چیزی فهمیدم . میدونید چی شده ؟! بازم که نمیدونید چی شده . عیبی نداره ، بدون منت و با افتخار بهتون میگم.

چند روز پیش، توی خونه ما بحث در مورد ازدواج و حلقه ازدواج و از این جور چیزها بود که پرسیدم :مامان ، حلقه ازدواج شما کجاست ؟! ( بعد از بیست و اندی سال ببین چی یادم افتاد )

مامانم گفت : زمان جنگ ، برای کمک به جبهه فرستادمش . ( وقتی اینو شنیدم برای چند لحظه به مادرم و خودم که پسر چنین مادری هستم افتخار کردم )

بابام به شوخی گفت : حلقه که چیزی نیست ، مامانت شوهرش را هم برای کمک به جبهه فرستاده بود .

اون شب از شبهای دیگه بیشتر فکر کردم (اخه من شبها فکر میکنم ) . فکر کردم که زمان جنگ مردم چه چیزای را برای کمک به جبهه می فرستادن .

جدا ، کمی فکر کنید ، می بینید که از مادیات و غیر از اون ، هر چیزی که تو  مخیلتون بگنجه میشه کمک کرد .

بعضی ها دعا میکردن و قرآن و نماز می خوندن ، بعضی دیگه با پول و طلا و خوراکی و لباس و... کمک می کردن . اما این میون ، برخی از مردم با عزیز ترین دارایی هاشون وارد میدون شدن . یعنی جونشون ، پدر و مادرشون ، فرزندشون ، خواهر و برادرشون .

کسانی که بعد از ازدست دادن عزیزانشون ، هیچ منتی بر این مردم و انقلاب نداشتن . مادرانی که پس از شهید شدن فرزندشون خم به ابرو نیاوردن و زینب وار ایستادن و خدای خودشون را شکر کردن که چنین فضیلتی رو به دست اوردن . ( البته اگه بگیم خم به ابرو نیاوردن ، اشتباه کردیم . مگه میشه مادری جگر گوش ،  پاره تنش رو از دست بده و ... )

مادر طلبه شهید محسن بر خورداری میگه : خواب دیدم که یک نفر آمد و یک بچه قنداقه را به من داد . فردای ان روز یک مشت استخوان پسرم محسن را مثل خوابی که دیده بودم به من دادند . من هم خدا را شکر کردم .

(لطفا جمله اخر رو یک بار دیگه بخونید.)

دل مادر شهید دریای است ، وقتی بعد از این همه سال انتظار ، استخوان های فرزندشو بهش میدن ، اولین کاری که میکنه خدا را شکر میکنه. با این اوصاف اگه مادر من تمام دارایش رو هم برای کمک به جبهه می داد باز هم به      

جنگ و جبهه بده کار بود و هست...


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :9
کل بازدید : 236914
کل یاداشته ها : 95


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ