بسم رب الشهداء والصدیقین
تاریکی ...
صدای تپش قلبم را به وضوح می شنیدم. گهگداری در فاصله های دور و نزدیک منوری به هوا می رفت و بعد از چند دقیقه باز هم تاریکی...
بیست متر جلوتر بچه های گردان تخریب درحال بازکردن معبر بودند.دیگر چیزی به اتمام کارشان نمانده بود. ولی از کار آنها کمتر ، وقت بود که مانده بود. به ساعتم نگاه کردم، کمتر از دو دقیقه تا قرائت رمز عملیات باقی بود. صدای زمزمه می آمد، گوش تیز کردم سمت راستم به فاصله چند متری یکی از بچه ها آرام ، آرام داشت دعای توسل می خواند. زیر نور کم سوی منور به چهره نورانیش خیره شده بودم. متین و با وقار دو زانو روی خاکها نشسته بود و اسلحه اش را در آغوش کشیده بود. ناگهان صدای انفجاری شدید سکوت مرگبار دشت را شکست، انبوه خاک و سنگ داغ بر سرمان می بارید. چشم بازکردم ، فرمانده گردان خیز برداشت و دوید سمت بچه های تخریب. نیم خیز برخاستم آنتن بی سیم را پایین کشیدم و پشت سر فرمانده دویدم. همه بچه های گردان تخریب شهید شده بودند. از گودالی که بر اثر انفجار به وجود آمده بود فهمیدم که مین ضد تانک منفجر شده. تیربارچی های عراق هشیار شدند و شروع کردند به آتش.در عرض چند ثانیه آسمان و زمین از نور منورها و فیلر ها مثل روز روشن شد. شش دانگ حواسم به بی سیم بود تا به محض اعلام رمز عملیات فرماندهی را مطلع کنم. تقریبا ده متر از معبر پاک سازی نشده بود، فرمانده گردان سینه خیز به عقب بر گشت، بعد از چند لحظه دیدم رزمنده هایی را که به سرعت نزدیک شدند و پای در میدان مین می گذاشتند و با تمام وجودشان روی مینها می پریدند،چهار نفر رفتند تا معبر باز شد ، خیالم کمی آسوده شد، بچه ها از قتل عام رهایی جستند. رمز عملیات قرائت شد « بسم الله الرحمن الرحیم، بسم الله القاسم الجبارین، یا علی ابن ابی طالب، یا علی ابن ابی طالب». گردانها به نوبت تایید می کردند ، نوبت گردان ما رسید، گوشی را به فرمانده دادم و تایید گرد«گردان انصار شنیدم». با اشاره فرمانده و شلیک تیرهای رسام ، رزمنده ها رها شدند، لحظاتی بیشتر نگذشت که تیربارهای این محور خفه شدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می گفت استاد ما میگه: زمان جنگ بچه های مردم را شست و شوی مغزی میدادند و بعد برای این که بتواند به خط دشمن نفوذ کنند و از موانع موجود عبور کنند این جوانها را میفرستادند روی مین تا راه باز بشه! خیلی از این جوانها اینجوری کشته شدن!
گفتم : بلا نسبت شما ، استاد شما خیلی بی جاکرده که چنین حرفهایی را گفته. وقتی از چیزی اطلاع نداره چرا درموردش نظر میده و دروغ پراکنی می کنه؟ اصلاً استاد شما از وجود گردانهایی به نام گران تخریب خبر داشته ؟ می دونسته که کم سن و سال ترین افراد در این گردانها عضو بودند و میانگین سنی این گردانها از گردانهای دیگه پایین تر بوده یا نه؟ استاد شما معنی این آمار را می فهمه؟ استاد شما می فهمه میدان مین یعنی چه؟ میدونه وقت کم و میدان نا منظم یعنی چی؟ میدونه که عراق زیر مینهای ضد تانک تله انفجاری کار می گذاشت، به محض این که این مین را جا به جا می کردند انفجار اون تله باعث انفجار مین ضد تانک می شد؟ استاد شما میتونه با محاسبات فیزیک به من بگه مین ضد تانکی که یک تانک 30 تنی رو از زمین میکنه و متلاشی می کنه با بدن یک نو جوان 17 ، 18 ساله چه می کنه؟ اصلا استاد شما از عرض یک میدان موانع که عراق جلوی خط اصلی می چید خبر داره؟ میدونه 370 متر عرض چقدر مین داخلش جا میشه؟ میدونه بچه های تخریب سه ، چهار شب قبل از عملیات بیشتر معبر را باز می کردند و فقط چند ده متر پایانی را برای اینکه معبر لو نرود دست نمیزدند؟ به نظر استاد شما فدا کردن 4 یا 5 نفر برای نجات یک گردان کار اشتباهیه؟ استاد شما از جنگ چی میدونه؟!