سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم رب الشهداء و الصدیقین

از اون روزی که آورده بودنش خونه یک بند داد و فریاد میکرد و نعره می کشید. چند ماهی همین شده بود کارش . خواب و بیداریش معلوم نبود حتی معلوم نبود کی میخواهد بخوابد و کی از خواب بلند میشود . وقتی هم که بیدار می شد شروع میکرد به داد زدن آنقدر داد زده بود که صدایش گرفته بود. نعره می کشید که «من انار میخوام ، من انار میخوام ، عزت ، عزت ، عزت کو، بگین عزت بیاد» . عزت هم تازه رفته بود و به این زودی ها بر نمی گشت . هر وقت می رفت 4،5 ماه طول می کشید تا از منطقه برگردد . آره فقط داد میزد . بچه های سپاه همدان که آوردنش گفتند خمپاره60 درست خورده وسط سقف سنگرش  و سنگر خوابیده روش . گفتند : این بار دکترا گفتند احتمال خوب شدنش کمه. آخه دفعه دوم بود که موجی می شد . منم شبها پا به پاش بیدار می موندم که هر بار شروع کرد سرش رو بکوبد به دیوار جلویش رو بگیرم تا وقتی که بخوابه . سری اول هم که مجروح شده بود 24 تا ترکش خورده بود به شکمش . اون دفعه 20تا از ترکش ها رو دکترا از شکمش خارج کردند و گفتند 4 تای دیگه چسبیده به استخوان  خاسره اش باید اونقدر بمونه تا به مرور زمان  از استخوان جدا بشه  دو سال دیگه بیارید برای عکس.
«عزت،عزت، من انار میخوام». دوباره شروع کرده بود به داد زدن،رفتم پیش میرزا محمد و گفتم : یه نامه بنویسه برای لشگر 27 تا بگن عزت زود تر برگرده . میرزا گفت :لشگر 27چرا؟ مگه از همدان نرفته بود. گفتم نه موقع اعزام از تهران اعزام شده. الان هم که وسط  تابستونه و انار از کجا براش  بیارم . میرزا گفت : تو نامه می نویسم که عزت موقع برگشتن انار بیاره ، تا این نامه بره و برسه دستش و بخواد برگرده اوایل پاییز می شه . به میرزا گفتم : اصلا ما تا الان انار نخوردیم . فقط من یک بار که رفته بودم اصفهان برای فروش گلیم اون جا انار خوردم .نمی دونم  صدرالله کجا انار خورده که الان انار می خواد . آره فهمیدم یک بار خودش تعریف می کرد که تو منطقه بعضی وقتا انار و سیب ...
پی نوشت ...............................................................................................
اول ، ایام شهادت امیر مؤمنان علی (ع) رو خدمت همه دوستان تسلیت عرض می کنم .
دوم ، اینها خاطرات پدر یکی از جانبازان دفاع مقدسه که تعریف می کرد با چه مشقاتی دوری سه پسرش رو تحمل می کرد و حتی خودش هم بعد از فارغ شدن از کشاورزی و در فصل سرما به جبهه می رفت تا از خیلی چیز هایی که شما دوستان از من حقیر بهتر می دانید دفاع کنه .
سوم ، «پدرم دیشب میگفت : زمان جنگ آدمها طبقه بندی و دسته بندی شدند، دسته اول که می رفتند و می پریدند، دسته دوم که می رفتند و در حسرت پریدن می ماندند و دسته سوم که نمی رفتند و همیشه ساکن بودند و آخرین دسته که بدترین مردم بودند ماندند و با سوء استفاده از شرایط شروع به مال اندوزی و خوردن بیت المال کردند.»
خدایا تکلیف ما را با خودمان روشن کن. ما که زمان جنگ نبودیم از کجا باید بدانیم که جزء کدام دسته هستیم
خداوندا شرایط آزمایش و پالایش ما را مهیا کن.«آمین»

التماس دعا...

 


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :6
کل بازدید : 236831
کل یاداشته ها : 95


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ