توسعه فرهنگی
شاید ساده ترین تعریفی که می توان برای این عنوان ذکر کرد، تعریف زیر باشد:
« مهیا ساختن ملتهای ضعیف و از جمله مسلمین برای بی صدا خورده شدن»
دکترین توسعه کشورهای ضعیف به صورت کنترل شده چند نتیجه به دنبال داشت:
1- توسعه بازارهای جدید برای فروش کالاهای به ظاهر مدرن تولید کنندگان غربی؛
2- استحاله آخرین بازمانده های فرهنگ سنتی و دینی در فرهنگ الحادی غربی؛
3- زدودن تنشهای موجود در میان کشورهای جهان سوم، که به واسطه سلطه گریهای استکبار در میان آن ملتها بوجود آمده بود؛
4- توسعه فرهنگ جهانی، برای ایجاد یک حکومت واحد زیر لوای استکبار جهانی؛(صهیونیستها)
5- اقناع تمایلات نهفته در میان ملتهای غیر غربی که طالب دسترسی به پیشرفت ظاهرا صنعتی و مدرن بودند؛
چنانکه ملاحظه می شود،«توسعه اقتصادی و فرهنگی» ملتهای ضعیف، علی رغم ظاهرزیبا و فریبنده اش، از ماهیتی شیطانی برخوردار است و در واقع فقط، راه غرب را برای رسیدن به مقاصدش هموار می سازد. در میان آثار نظریه پردازان غربی و از جمله جامعه شناسان همواره به این نکته اشاره شده است که: دستیابی به توسعه اقتصادی نیازمند گذر از میدان« توسعه فرهنگی» است. زیرا،« باقی مانده فرهنگهای دینی، سنتی، ملی و حتی منطقه ای، مانعی برای قبول همه ساختارهای اجتماعی و اقتصادی غربی از سوی ملتهای غیر غربی محسوب می شوند.» از همین رو توسعه فرهنگی به مثابه مقدمه و جاده صاف کن توسعه اقتصادی پذیرفته شد و با مجموعه ای از برنامه ها و طرحهای ظاهرا فرهنگی، اخلاقی، تربیتی و هنری، به تربیت انسانهایی پرداخت که با گذر از میان این برنامه ها، دیدی نو درباره عالم و آدم پیدا می کردند. دیدی آزاد شده از تعهادات دینی و وابستگیهای فرهنگ خودی.
انسانی که به سان غربیان هستی را می نگرد و به تبع آن همه شؤونات مادی و مناسبات زندگی غربی را پذیرا می گردد.
انسانی که دیگر خود را مختار و فعال ما یشاء می داند.
انسانی که از باقی مانده فرهنگهای مذهبی و ملی خود، برای زیباسازی در و دیوارها و اتاقها استفاده می کند اما نسبتی با حقیقت آنها ندارد.
انسانی که مذهب «اصالت انسان» را پذیرفته و «اصالت حق» را منکر شده است.
انسانی که امنیت خاطر را نه در «ذکر خدا» که در «پس انداز» جستجو می کند.
انسانی که دل را با « بیمه عمر» آرام می سازد و مرگ را پایان همه چیز می پندارد.
انسانی که با گذر از همه سنتها، به عصر صنعت رسیده است. همو که بدون کمترین شناخت درباره غرب و ماهیت آن، سلطه نظام نظری، فرهنگی و مدنی او را پذیرا شده و خود عامل توسعه آن دریافتهای الحادی در میان جامعه مذهبی و سنتی شده است.
اما اینکه چگونه ملتهای مسلمان، در حرکت تدریجی خود، منزلگاه غربزدگی را پذیرا گشتند و در کاروانسرای «توسعه فرهنگی» مقیم شدند؟
در یک عبارت کوتاه باید گفت:« آنها از مطالعه تاریخ خود غفلت ورزیدند.»
غفلت از تاریخ
سوال کوچکی ذهن را می آزارد.
ملتهای مسلمان، چه شناختی از جغرافیای فرهنگی و تاریخ جغرافیای فرهنگی خود دارند؟
طرح این پرسش ضروری است؛ زیرا بدون طرح این پرسش و دیگر پرسشهایی از این دست، نمی توان از گذشته، حال و آینده ملتهای مسلمان سخن به میان آورد.
... مگر می توان بدون معرفت درباره آنچه که گریبان مسلمین را گرفته، راهی برای نجاتشان یافت؟
مگر می شود بدون شناختن نوع بیماری به علاج بیمار پرداخت؟!
سردرگمی و انفعال، معلول فقدان آگاهی درباره حال و روز مسلمین و خط سیری است که آنها پشت سر نهاده اند. و چون انفعال آخرین منزلگاه ملتهایی است که از پیشینه فرهنگی و هویت حقیقی خود غافل مانده اند؛ تاریخ و مدنیت گذشته و فرهنگ سترگ اسلامی، هیچ مددی به آنها نمی دهد. به عبارت روشن تر، آنان، آمادگی لازم برای یاری جستن از فرهنگ و هویت گذشته را پیدا نکرده اند. باید پرسید:« آیا این امر، به صورت حادثه ای محتوم و غیر قابل پیش بینی رخ داده است؟»
مسلما پاسخ منفی است.
«امروز» به هیچ روی، ابتدا به ساکن به وجود نیامده است؛ چنانکه، «فردا» نیز، برشالوده آنچه امروز بنا میکنیم ساخته می شود.
فردای ما بر شالوده امروز استوار است.
برگرفته از کتاب بخت خاک| اسماعیل شفیعی سروستانی