سفارش تبلیغ
صبا ویژن
< << 11

بسم رب الشهداءوالصدیقین

با عرض سلام

اقا من چند وقت پیش یک چیزی فهمیدم . میدونید چی شده ؟! بازم که نمیدونید چی شده . عیبی نداره ، بدون منت و با افتخار بهتون میگم.

چند روز پیش، توی خونه ما بحث در مورد ازدواج و حلقه ازدواج و از این جور چیزها بود که پرسیدم :مامان ، حلقه ازدواج شما کجاست ؟! ( بعد از بیست و اندی سال ببین چی یادم افتاد )

مامانم گفت : زمان جنگ ، برای کمک به جبهه فرستادمش . ( وقتی اینو شنیدم برای چند لحظه به مادرم و خودم که پسر چنین مادری هستم افتخار کردم )

بابام به شوخی گفت : حلقه که چیزی نیست ، مامانت شوهرش را هم برای کمک به جبهه فرستاده بود .

اون شب از شبهای دیگه بیشتر فکر کردم (اخه من شبها فکر میکنم ) . فکر کردم که زمان جنگ مردم چه چیزای را برای کمک به جبهه می فرستادن .

جدا ، کمی فکر کنید ، می بینید که از مادیات و غیر از اون ، هر چیزی که تو  مخیلتون بگنجه میشه کمک کرد .

بعضی ها دعا میکردن و قرآن و نماز می خوندن ، بعضی دیگه با پول و طلا و خوراکی و لباس و... کمک می کردن . اما این میون ، برخی از مردم با عزیز ترین دارایی هاشون وارد میدون شدن . یعنی جونشون ، پدر و مادرشون ، فرزندشون ، خواهر و برادرشون .

کسانی که بعد از ازدست دادن عزیزانشون ، هیچ منتی بر این مردم و انقلاب نداشتن . مادرانی که پس از شهید شدن فرزندشون خم به ابرو نیاوردن و زینب وار ایستادن و خدای خودشون را شکر کردن که چنین فضیلتی رو به دست اوردن . ( البته اگه بگیم خم به ابرو نیاوردن ، اشتباه کردیم . مگه میشه مادری جگر گوش ،  پاره تنش رو از دست بده و ... )

مادر طلبه شهید محسن بر خورداری میگه : خواب دیدم که یک نفر آمد و یک بچه قنداقه را به من داد . فردای ان روز یک مشت استخوان پسرم محسن را مثل خوابی که دیده بودم به من دادند . من هم خدا را شکر کردم .

(لطفا جمله اخر رو یک بار دیگه بخونید.)

دل مادر شهید دریای است ، وقتی بعد از این همه سال انتظار ، استخوان های فرزندشو بهش میدن ، اولین کاری که میکنه خدا را شکر میکنه. با این اوصاف اگه مادر من تمام دارایش رو هم برای کمک به جبهه می داد باز هم به      

جنگ و جبهه بده کار بود و هست...


  

بسم رب الشهداء و الصدیقین

سلام

اول از همه ، شرمنده ام که یه کم دیر به دیر به روز می شم. و
اما بعد...

آقا من  امروز یه
چیزی رو فهمیدم که نمی خوام به شما بگم.

عیب نداره حالا که خیلی اصرار می کنید میگم. (گفتم)

آیا میدانید که...؟ ایا میدانید که من امروز فهمیدم باید
روی پای خودم بایستم؟ این خودش کلی معنی داره ها!!!!! حالا معنیشو بهتون میگم. (گفتم)

آیا می دانید...؟ ایا می دانید من که وقت ندارم حتی به یک
وب هم سر بزنم پس باید انتظار نداشته باشم کسی به وب من سربزنه و نظر بده؟  در نتیجه خودم باید به سوالم جواب بدم.(حالا
میدم) قبل از پاسخ به این سوال چند ایه و حدیث برای اماده کردن دلهاتون میگم و بعد
اصل پاسخ...

و اما بعد...

« و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن
لا تشعرون »

آنهائی که در راه خدا کشته می شوند از مردگان نیستند که
ایشان زنده اند ولی شما درک نمی کنید.

« من المومنین رجال صدقوا ما عا هدوا الله علیه فمنهم من
قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا»

از مومنین مردانی هستند که صادقانه به انچه با خدای خویش
عهد بسته بودند وفا کردند ، پس برخی از انان شربت شهادت نوشیدند و شهید شدند و برخی
دیگر در انتظار هستند و تغییر رای و عهد ندادند.(سوره احزاب آیه23)

پیامبر اکرم (ص) : هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت و در نزد
پروردگار از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست.  

امام خمینی(ره) : مقام شهادت اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم
معنویت است.   

شهادت پایان نیست.

آغازاست ، تولدی دیگر است،

در جهانی فراتر از آنکه عقل زمین به ساحت قدسی ان راه یابد.

تولد ستاره ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می نوردد و
زمین را به نور رب الارباب اشراق می بخشد.  «شهید سید مرتضی اوینی»

این ایات و احادیث به وضوح جواب هر سوال بی جواب را در باب
شهید و شهادت میگوید ، چه رسد به این سوال.

مقام معظم رهبری فرمودند : زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از
شهادت نیست.

شهید و فرهنگ شهادت از والاترین ارزشهای دینی و انقلابی است
که ما را هرگز توانی نیست تا در این مقوله از خود ، سخنی داشته باشیم، دیگر چه جای
بحث ، پس باید به یاد شهیدان باشیم و در خط سبز شهادت گام برداریم .

این سوال بهانه ای بود برای یاد کردن از شهیدانی که تمام
مردم ازاده مدیون جانفشانی ایشانند.

در اخر، سال نو را به شما تبریک میگویم و ارزو مند
ارزوهایتان هستم.

«التماس دعا»


  

بسم رب
الشهداء و الصدیقین

بالاخره قسمت ماهم شد که بعداز 5 سال یه سری به ولایت بزنیم
. البته این بار بالاجبار داشتم میرفتم روستا. اخه عروسی پسر خاله ام بود. خلاصه
با هزار بدبختی از صاحب کارم مرخصی گرفتم. اونهم یک روز ، روز پنج شنبه . چهار
شنبه شب بود که محل کارمو به مقصد خونه مادربزرگم ترک کردم. قرار بود تمام اقوام
نزدیک اونجا جمع بشن و با اتوبوس راهی سفر بشیم . شام در خدمت مادر جون بودیم و همان
جا خوابیدیم. مگه تو یک خونه 100متری چند نفر ادم جا میشن؟. تازشم ما هممون ادمای
حزب الهی بودیم و مقید به اصول و قوانین حزب الله. مثل همیشه قرعه به نام ما مردها
افتاد . مادر جون گفت : اقایون یا علی بالای بوم. نفری یک بالشت و یک پتو زدیم زیر
بغلمون و رفتیم بالا. خلاصه شب سپری شد و روز سفر فرا رسید. قرار بود اتوبوس ساعت 6
بیاد که 1ساعت تاخیر کرد. همه سوار اتوبوس شدیم و اتوبوس به سمت مقصد راهی . رسیدیم
به عرض موعود . خاله خانوم جلوی در اتوبوس ایستاده بود و تا نفری دو سه تا بوس
ابدار مهمونمون نمی کرد نمی گذاشت نفر بعدی پیاده بشه . خونه خاله جون رو به روی
قبرستون بود. وقتی به قبرستون نگاه می کردی تنها چیزی که توجهت رو به خودش جلب می
کرد مقبره اقا سید بود که گنبدش سبز بود. بعد از وقایع اتفاقیه ساعت    5 شد و مردم ده به رسم سالیان دور راهی
قبرستون شدن. هر کس بر مزار متوفایش چیزی گذاشته بود ، یکی نقل ، دیگری میوه یکی
دیگه نون قندی و... خلاصه قبرستون پر بود از تنقلات و خوردنی . منو عموم هم رفتیم
سر مزار رفتگان  . مادر بزرگم، پدر بزرگم،
جد بزرگوارم و دیگر رفتگان . روستای ما یک شهید دارد شهید
محمد جعفری
و این شهید شوهر عمه من می شود . وقتی رفتیم سر مزار این شهید
از تعجب خشکم زد . ضریح کوچک و سه رنگ این شهید تبدیل به تکه ای فلز شده بود و از ان
پرچم و عکس زیبای این شهید دیگه هیچ خبری نبود .برام سوال شد ، مگه این روستا چند
تا شهید داره که قبرشو این جوری نگه میدارن از عموم پرسیدم مزار این شهید چرا این
جوری شده . عموم گفت : مقصر بنیاد شهیده ، پرونده این شهید رو گم کردن و این شهید رو
شهید نمیدونن . اون وقت بود که فهمیدم شهدای ما چقدر مظلومن. کل روز فکر این شهید
از ذهنم خارج نمی شد . وقتی برگشتیم تهران از بابام پرسیدم این شهید چطوری شهید شد
. گفت: وقتی به صورت داوطلب رفت جبهه ، اواخر دوره اموزش به دلیل بمب باران،
شیمیایی شد و بعد از چند هفته بستری شدن در بیمارستان لقمان الدوله شهید شد. با
خودم عهد کردم اگه یک بار دیگر رفتم روستا حتما رنگ و پرچم برای مزار اون شهید
بگیرم. اما ایا این کافیه...؟

سوال:وظیفه ما در مقابل شهیدان چیست؟

(بنده می خواهم روش جدیدی در نوشتن این وبلاگ به کار بگیرم .
یعنی این که نظرات و پاسخ های شما عزیزان را، به سوال مطرح شده در پایان هر پست،
به صورت موضوعی جدید بنویسم وسوال دیگری مطرح کنم.)

بسم الله الرحمن الرحیم .

وبلاگ مرصاد شروع به کار کرد.

در این وب قصد داریم مساله شهادت و شهید را از زاویه ای
جدید بررسی کنیم .

انشالله با یاری خداوند و عنایت شهدا بتوانیم گامی در زدودن
غبار مظلومیت از چهره نورانی شهدا برداریم .


  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :22
بازدید دیروز :169
کل بازدید : 237372
کل یاداشته ها : 95


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ